من در این دلواپسی ها نشسته ام تنها....

 

می خواهم با تو سخن بگویم....

 

می خواهم باز چهره ات را با همان لبخند کودکانه ببینم...

 

می خواهم هر چه انتهایش به اسم تو و یاد تو ختم می شود...

 

شعر هایم ناتمام ماندند...اسیر دلتنگی شدم من...

 

و خواب مرا به رویای با تو بودن می رساند...

 

کاش خیابان های شلوغ سهم ما نبود...

 

اما..غصه ای نخواهم خورد...اشکهایم را برای شانه های تو ذخیره خواهم کرد...

 

حرف های ناتمامم را به روی دیوار قلبم حک می کنم و با دیدنت همه را تکمیل می کنم...

 

پاییز از راه می رسد و ما دوباره به بودن و رسیدن به انتهای جاده ی سرنوشت می اندیشیم...

 

 
































بی انصاف با کدام لالایی وجدانت را خوابانده ای


که اینچنین بیخیال ما شدی .

. .






























هر آدمی تو زندگیش یه بی معرفت داره


که اون بی معرفت

دوست داشتنی ترین آدمای روزگاره !

بی معرفت ، به یادتم . .


.

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

دلم برای تو که نه, ولی برای روزهای با هم بودنمان تنگ شده

 

برای تو که نه , ولی برای " مواظب خودت باش " شنیدن تنگ شده

برای تو که نه , ولی بر

 

ای نگاهی که تا پیچ سر کوچه تعقیبم می کرد تنگ شده

                                                                                      برای تو که نه , ولی برای دلی که نگرانم می شد تنگ شده
    راستش برای اینها که نه, ولی برای خودت , دلم خیلی تنگ شده...



























هر که آید گوید:
   گریه کن، تسکین است
       گریه آرام دل غمگین است

چند سالی است که من می گریم
در پی تسکینم

ولی ای کاش کسی می دانست
چند دریا
بین ما فاصله است
 من و آرام دل غمگینم




























دنیا یکی هست که دنیایش تویی / روز و شب در فکر توست ، رویایش تویی /
                                                                            گلی خوشبوست که عطر و بویش تویی / ماهی کوچکی است که دریایش توسس /
 
                                                                      شمعی روشنی هست که نورش تویی / نا امیدی است که امید فردایش تویی /
 
                                                                     دلی با یک آرزوی بزرگ که آرزویش تویی / خیالی خسته که آرامش شبهایش تویی /
 
                                                                          چشمانی خیره به سویی که سویش تویی / یک دل زخمی که مرهم زخم هایش تویی .




































گاهی که رنگ چشمان تو را گم می کنم
پاییز می شوم
و باد لهجه ای زرد
کشان کشان
هلم می دهم تا سنگسار علاقه
همین کافی نیست که پلک نزنی ، گلم ؟
حالا شب به نیمه های عقربه می رسد
و من فکر می کنم دیروز سر انگشت پنجره
روی کدام سطر کوچه بود
که پاورچین و ساده
به آغوش تو ریختم
راستی ، کجای شب بودی که خواب زمستان سفید شد ؟
پنجره پیش بینی کرده بود
مرا که ببوسی برف می گیرد
حالا در عمق زمستان
کبوتری با آوازی از جنس سیب
روی لب هایم آشیانه کرده
کبوتری سبز که در ایینه پرواز می کند
چشم به راه کدام واژه از دهان دریایی ؟
باور کن
هیچ ستاره ای قبل از آسمان متولد نشده
نخ بادبادک نگاهت را پایین بیاور
به من نگاه کن
تمروز پنجم پنجره است
و من اندازه ی همین آسمان برهنه
دوستت دارم



























از صدایم اشک می بارد
آه من تنهاترین، تنهای این دنیام
هیچ یاری، مهربانی، هیچ همدردی
نیست حتی سایه ای اینجا
قلب من عمریست بغضش را فروخورده
اشک های تلخ من هم سخت، تکراریست
هستم اما از تهی هم نیست تر، گویا
بودنم همرنگ مرگی ممتد و جاریست



































دلگیرم از تمام خودم، از زمان، زمین
از تو همیشه مثل خودم با دلم عجین
این روزهای بی غزل، این روزهای تلخ
می خواستم کنار تو باشم فقط همین!




















چقدر عجیبه :
تا وقتی مریض نباشی کسی برات گل نمیاره
تا فریاد نزنی کسی به سویت باز نمیگرده
تا گریه نکنی کسی نوازشت نمیکنه
تا قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمیاد
و تا وقتی که نمیری کسی تو رو نمیبخشه
































همه خوابند و من بیدارم امشب / دلم کرده هوای یارم امشب


غم عشق و فراقش مرهمی نیست / مداوای امید دیدارم امشب

 

با من امشب چیزی از رفتن نگو


نه! نگو! از این سفر با من نگو


من به پایان می رسم از کوچ تو


با من از آغاز این مردن نگو


کاش می شد لحظه ها را پس گرفت


کاش می شد از تو بود و تا تو بود


کاش می شد در تو گم شد از همه


کاش می شد تا همیشه با تو بود


با من امشب چیزی از رفتن نگو


نه! نگو! از این سفر با من نگو

من به پایان می رسم از کوچ تو


با من از آغاز این مردن نگو

 

می ترسم از نبودنت…

و از بودنت بیشتر!!!

نداشتن تو ویرانم میکند…

و داشتنت متوقفم!!!

وقتی نیستی کسی را نمی خواهم.

و وقتی هستی” تو را” می خواهم.

رنگهایم بی تو سیاه است ،و در کنارت خاکستری ام

خداحافظی ات به جنونم می کشاند…

و سلامت به پریشانیم!؟!

بی تو دلتنگم و با تو بی قرار….

بی تو خسته ام و با تو در فرار…

در خیال من بمان

از کنار من برو

من خو گرفته ام به نبودنت.......

































































 




♥♥♥♥ حافظ ♥♥♥♥
[ پنج شنبه 23 خرداد 1392برچسب:, ] [ 12:6 قبل از ظهر ] [ ❤❤❤حافظ حسرت ❤❤❤❤ ] [ ]